به گزارش خبرنگار مذهبی پایگاه ستارگان به نقل از ایکنا، تحلیل واقعه عاشورا و عاشوراپژوهی در سالهای اخیر از شکل قدیم خود که عموما به نقل اتفاقات و مصائب منحصر بود و بیشتر تاریخ عاشورا مورد بررسی قرار میگرفت، فاصله گرفته است و وارد مرحله پژوهش علمی و دقیقتر شده است. اینکه افرادی توانستهاند بین اصل ماجرا یعنی شهادت سیدالشهدا(ع) و مصائبی که به خانواده و اصحاب ایشان وارد شده و تحلیلهای علمی بعد از آن تفاوت بگذارند و در عین حفظ شأن و قداست ایشان، با نگاهی موشکافانه ابعاد حادثه را بررسی کنند، جای بسی خوشحالی است.
شاید یکی از مهمترین دلایل رویکرد فعلی و رونق عاشوراپژوهی، قرائتهای مختلفی است که در هر دوره تاریخ، از این واقعه ارائه میشود.
خبرنگار با دکتر امداد توران؛ استاد دانشگاه ادیان و مذاهب که حول موضوع عاشورا تحقیق و پژوهش داشته به گفتوگو نشسته است تا درباره تأثیر و روند قرائتهای مختلف از عاشورا کنکاشی علمی داشته باشد. بخش اول این گفتوگوی تفصیلی را در ذیل بخوانید.
در دورههای مختلف تاریخ و بنا بر اقتضائات سیاسی و اجتماعی آن روز، قرائتهای متفاوتی از عاشورا و پیام آن داشتهایم. به نظر شما دلیل این قرائتهای مختلف چیست؟
پاسخ این سؤال تا حدودی در خود آن نهفته است. به نظر میرسد که اختلاف قرائتهای عاشورا ریشه در یکی از این چهار اختلاف دارد.
نخست، اختلاف در باورهای متافیزیکی و جهانبینیها؛ کلانترین روایتهای بشری از هستی و جهان و انسان در قالب جهانبینیها ارائه شده است. روایت یک ملحد یا طبیعتگرا از جهان و انسان منطقاً از روایت یک متأله متفاوت خواهد بود. متالهان هم بسته به اینکه به کدام دین و در هر دین به کدام مذهب و در هر مذهب به کدام مکتب تعلق دارند روایتشان از جهان و انسان متفاوت خواهد بود. بیتردید در هر تفسیری از وقایع تاریخی و از جمله عاشورا، جهانبینی فرد حضور دارد، گاه به صورت مصرح و گاه به صورت نهفته و پیش فرض. در همینجا باید افزود که گاه اصحاب روایت الحادی از وقایع تاریخی یا منکران دین یا مذهبی خاص، دچار این خطای روش شناختی میشوند که گمان میکنند فارغ از پیشداوریهای متافیزیکی به تفسیر انسان و تاریخ پرداختهاند؛ غافل از آنکه الحاد و انکار باورهای متافیزیکی هم خود گونهای متافیزیک است. بدین ترتیب، نمیتوانیم بگوییم که در تحلیل وقایع تاریخی صرفاً بر دادههای عینی تکیه کردهایم و مبانی نظری خود را خواه کلامی و خواه الحادی دخالت ندادهایم. در ذهن هیچ کسی لوح سفید تعبیه نشده و کسی فارغ از اندیشه متافزیکی و جهانبینی نیست تا به اصطلاح بی طرفانه و بدون پیشفرض به تفسیر عاشورا بپردازد. هر کس منظری متافیزیکی دارد و از آن منظر به تفسیر جهان و انسان و تاریخ و از جمله واقعه کربلا میپردازد. اختلاف منظر متافیزیکی تبیین کننده تفاوت و اختلاف تحلیل یک شیعه از یک سنی و یک مسلمان از غیر مسلمان در تفسیر واقعه عاشورا است.
دوم، تفاوت رویکردها؛ تفاوت رویکردها لاجرم به تفاوت تحلیلها منتهی میگردد. رویکرد یعنی یک چهارچوب نظری متشکل از مجموعهای از مفاهیم و گزارهها که شیوه خاصی از اندیشیدن را پیش میکشند؛ مثلاً اگر چهارچوب نظری شما علم فقه باشد بطور طبیعی ذهنتان به این سمت سوق پیدا میکند که حرکت امام حسین(ع) تحت کدامیک از احکام خمسه قرار میگیرد و در اینجاست که بحث امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک واجب شرعی پیش میآید و تلاش میشود کل این حرکت در قالب اقدامی شرعی در جهت انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر تفسیر گردد.
میدانیم که رویکردها از یک فرد به فرد دیگر و از یک جامعه به جامعه دیگر و از یک زمانه به زمانه دیگر تغییر میکند. در گذشته تعداد رویکردها محدود بودند؛ لکن در عصر حاضر به موازات افزایش رشتههای علمی مرتبط یا قابل ارتباط با تاریخ، رویکردهای عاشوراپژوهی نیز امکان افزایش پیدا کرده است. تعدادی و شاید بسیاری از رشتههای علوم اجتماعی علیالاصول قابلیت آن را دارند که چهارچوب نظریای برای مطالعه وقایع تاریخی فراهم آورند. مثلاً روانشناسی سیاسی رهبران به عنوان یک گرایش در شاخه روانشناسی سیاسی از رشته روانشناسی این امکان را میدهد که تصمیمهای سیاسی رهبران سیاسی را با عطف به تحلیل روانشناختی ایشان بررسی و تحلیل کنیم. این امکان به عنوان مشغلهای علمی و نظاممند قبل از پیدایش این رشته فراهم نبود. این امکانها به احتمال زیاد به تدریج بالفعل خواهند شد و ما علاوه بر تشتتی که تا کنون در تفسیر وقایع تاریخی و از جمله واقعه عاشورا با آن مواجه بودیم، پس از این، با تشتت بیشتر و متنوعتری مواجه خواهیم بود. این تشتت یا تنوع با توجه به ظهور تحقیقات چندرشتهای و میان رشتهای محتملا رو به فزونی خواهد نهاد. روند طبیعی رشد علوم اجتماعی و بسط آنها به عرصههای مختلف تحقق چنین آیندهای را محتمل بلکه متوقع میسازد.
سوم، تفاوت گرایشهای سیاسی و اجتماعی تحلیل گران واقعه؛ گفتمانهای سیاسی و اجتماعی غالب و مغلوب از دورهای به دورهای در حال تغییر و تحولاند؛ مثلاً گفتمان سیاسی حاکم بر جامعه شیعه در عهد صفوی با گفتمان سیاسی حاکم بر جامعه شیعه در عهد جمهوری اسلامی تفاوتهای مهم و حتی بنیادینی دارد؛ به عنوان نمونه مفهوم برائت به عنوان یکی از دالهای مشترک در این دو گفتمان، به گونهای متفاوت تعریف و مفصلبندی شده و در نتیجه غیری که باید از او برائت جست متفاوت گشته است و از جهان تسنن به جهان غرب تبدیل شده است. نمونه اثرگذاری گرایشهای سیاسی در تفسیر عاشورا را میتوان در سه کتاب شهید جاوید، حسین وارث آدم و پیشوای شهیدان، دید. هر سه کتاب در فضای قبل از انقلاب نوشته شدهاند. صالحی نجف آبادی در شهید جاوید امام حسین را انقلابیای معرفی میکند که در صدد براندازی حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی خودش است. او میداند که چنین هدف گزاریای برای حرکت امام حسین(ع) با علم پیشین و تفصیلی حضرت به شهادت خود و یارانش در این مسیر سازگار نیست و لذا تلاش میکند مستندات کلامیای ارائه دهد برای اینکه حضرت از قبل به سرنوشت قیامش واقف نبوده است.
نگاه شریعتی به امام حسین(ع)
حسین وارث آدم نوشته دکتر شریعتی هم در همین سیاق قابل فهم است؛ او ظاهراً واقف است به اینکه صدر و ذیل حرکت امام حسین با یک اقدام براندازانه برای تأسیس حکومت سازگار نیست و گویا نمیتواند بپذیرد که امام حتی به عنوان فردی غیر معصوم از سرنوشت مخاطره آمیز حرکتش بی خبر بوده باشد؛ لذا به جای قیام براندازانه و حکومت طلبانه، شهادت طلبی را محور تحلیل خودش از حرکت امام حسین قرار میدهد. شریعتی امام حسین(ع) را الگوی برتر شهیدی قرار دهد که برحسب شرایط راهی برای بیان حقیقت جز فدا کردن جانش نمییابد و لذا شهادت را به عنوان کنشی سیاسی و روشنگر انتخاب میکند. در همین سیاق شریعتی معتقد است که شهادت، نه یک مرگ تحمیلی از جانب دشمن بلکه مرگ دلخواهی است که مجاهد، آگاهانه انتخاب میکند. شهادت حسینی، کشته شدن مردی است که خود برای کشته شدن خویش قیام کرده است. حسین آموزگار بزرگ شهادت است تا به مردم بیاموزد که شهادت انتخابی است که در آن، مجاهد با قربانی کردن خویش پیروز میشود و حسین «وارث آدم» و دیگر پیامبران است. پیامبران به انسان چگونه زیستن را آموختند و حسین به انسان چگونه مردن را میآموزد. بر همین اساس ندای؛ هل من ناصر ینصرنی امام حسین، خطاب به مردم آن زمان نبود؛ چرا که معلوم بود که کسی یاریاش نمیکند؛ بلکه خطاب به آیندگان بود که با فدا کردن جان خود کار حسینی بکنند. بر این اساس، شریعتی امام حسین(ع) را از یک شخص منحصر به فرد تبدیل به امام حسین نوعی میکند که در طول تاریخ هزاران تن همانند او میتوانند و باید ظهور کنند و در تقابل هابیلیان و قابلیان نقش روشنگرانه خود را از طریق فدا کردن جان خویش ایفا کند.
در تقابل با هر دو یعنی صالحی نجف آبادی و شریعتی، سید رضا صدر در کتاب پیشوای شهیدان رفتار و گفتار امام حسین(ع) را در مسیر حرکتش تا کربلا با رفتار و گفتار یک انقلابی برانداز مقایسه میکند تا نشان دهد که رفتار و گفتار حضرت با رفتار یک انقلابی برانداز سازگاری ندارد. از نظر سید رضا صدر راهی که حسین پیمود نه انقلاب بود و نه کوششی برای به دست آوردن قدرت؛ چرا که مختصات حرکت انقلابی و براندازانه بر گفتار و رفتار حضرت تطبیق نمیکند.
چهارم، تفاوت در روش تحلیل تاریخی؛ گرچه هسته اصلی وقایع عاشورا مشترک بین تمام یا اکثر قریب به اتفاق گزارشهاست؛ لکن به هر حال منابع گزارش دهنده با یکدیگر اختلافاتی دارند و متضمن دادههای متفاوتی هستند. تفاوت دادهها وقتی با تفاوت روش پژوهشگر تاریخی ترکیب میشود طبعاً تصویر متفاوتی را پدید میآورد. پژوهشگران تاریخ در روش انتخاب بین دادهها و چگونگی ترکیب بین آنها و تمییز صحیح و سقیم آنها و روش تحلیل آنها با یکدیگر اختلاف دارند.
شکلگیری پایگاههای فکری خلق الساعه نیست
بدین ترتیب، هر کسی از پایگاه فکری خود، از منظر جهانبینی، رویکرد، گرایش سیاسی و روش تاریخی خود، تفسیر و تحلیلی از واقعه عاشورا ارائه میکند؛ در چنین وضعیتی تفاوت تفسیرها و تحلیلها اقتضای طبیعی تفاوتهای چهارگانه پیشگفته است. شکلگیری این پایگاههای متفاوت فکری، امری خلق الساعه نیست بلکه محصول روندی طولانی است که جامعه و فرد طی کردهاند و به آن نقطه رسیدهاند. بر این اساس، باید اذعان کرد برای فرد و جامعهای که در یک پایگاه فکری غوطهور گشته و با عزیمت از آن تفسیری از واقعه عاشورا به دست داده و این تفسیر به بخشی از هویت اعتقادیاش تبدیل شده دشوار است که از تفسیر خود به تفسیر دیگری گذر کند. اما روشن است این دشواری به معنای امتناع تغییر پایگاه نیست؛ دایره اختیار انسان چنان وسیع است که میتواند خود را در معرض دگرگونی بنیادین فکری قرار دهد. انسان میتواند چهارچوبهای ذهنی و پیشساخته خود را درهم شکند و به فضایی فراختر گذر کند. اما این امکان در اینجا به ضرورت تبدیل میشود؛ چرا که تفاسیر عاشورا غالباً با یکدیگر سازگار نیستند و اصولاً در تناظر تقابل با یکدیگر ارائه شدهاند؛ لذا ما را با این دشواری مواجه میکنند که حقیقت کدام است؟ ترکیب امکان فراوری از تفسیر کنونیمان با ضرورت وقوف به تفسیر حقیقی از عاشورا تازه ما را به نقطه سر خطی میرساند که باید از آنجا شناخت خودمان از واقعه عاشورا را از نو شکل دهیم.
در این نقطه آغازین به گمانم نخستین گام عبارت است از مراجعه به رفتار و گفتار خود امام حسین(ع) در این واقعه و مرجع قرار دادن و تأمل و تعمق درباره محتوای آنچه از حضرت گزارش شده است؛ و گام دوم عبارت است از تأمل و تعمق در آنچه امام سجاد(ع) و امامان بعدی درباره آن فرمودهاند؛ چرا که امام سجاد(ع) عیناً در واقعه عاشورا حضور داشت و امامان بعدی هم صرف نظر از علم لدنی، به صورت سینه به سینه از پدران خود از حقیقت ماجرا اطلاع یافته بودند. به نظرم مرجع قرار دادن رفتار و گفتار امام حسین(ع) و سخنان امامان بعدی در باره واقعه عاشورا میتواند ما را از سردرگمی کنونی در تفسیر عاشورا بدر آورد و دست ما را در دست حقیقت بگذارد.
ایکنا ـ آیا واقعه عاشورا و عملکرد امام حسین(ع) میتواند الگویی برای دوران بعد از ایشان باشد؟ چون گاه به این رویداد استناد میشود و به عنوان الگوی عملکرد سیاسی مطرح میشود.
واژه الگو تداعی کننده واژه قرآنی و روایی اسوه است و در ترجمه آن به کار میرود. اما به نظر میرسد واژه اسوه در اصطلاح قرآنی و روایی معنایی متفاوت با الگو در کاربرد کنونی ما دارد. الگو در کاربرد کنونی به کسی اطلاق میشود که همتراز ما و در دسترس ماست: ما میتوانیم به همان موقعیت و عنوان یا سمتی که او دست یافته، دست بیابیم و نیز میتوانیم رفتارهای او را عیناً و حتی بهتر و موثرتر از خودش انجام دهیم. مثلاً اگر الگوی شما یک بازرگان یا مهندس یا پزشک یا سیاستمدار باشد شما میتوانید همانند او بازرگان یا مهندس یا پزشک یا سیاستمدار بشوید در همان سطح و میتوانید رفتار و گفتاری حتی موفقیت آمیزتر از او داشته باشید. اما آیا میتوانیم همین را درباره الگو بودن امام حسین(ع) بگوییم؟ برای اینکه روشن شود تصویر ساده انگارانه از الگو بودن امام حسین(ع) چه مشکلاتی را در بردارد، خوب است ناظر به اینکه خداوند در قرآن، رسولش را اسوه معرفی کرده و ما آن را به الگو ترجمه میکنیم، حدیث نفس و سؤال و جوابی با خود داشته باشیم: آیا رسول خدا الگوی امام حسن و امام حسین بود یا نه؟ الگوی امامان بعدی بود یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است الگو بودن رسول خدا چگونه با تفاوتهای محسوس سیره امامان قابل جمع است. همه امامان برای شیعیان الگو هستند؛ هم امام حسن(ع) و هم امام حسین(ع) و هم مابقی امامان.
حال آیا کسانی که در زمان مثلاً امام هادی(ع) زندگانی میکردند مجاز بودند سیره امام هادی(ع) را نادیده بگیرند و سیره مثلاً امام صادق(ع) را الگوی خود قرار دهند؟ آیا ما که در زمان غیبت امام زمان زندگی میکنیم میتوانیم غایب بودن حضرت را الگو قرار دهیم؟ اگر غیبت حضرت از الگو بودن مستثنی باشد آیا امکان ندارد بخشهای دیگر از سیره حضرت نیز خارج از قابلیت الگوبرداری باشد؟ الگو بودن هر امام با الگو بودن امام قبلی یا بعدی تفاوت دارد یا نه؟ مثلاً الگو بودن امام حسن(ع) با الگو بودن امام حسین(ع) برای ما تفاوتی دارد یا نه؟ اگر دارد آن تفاوت چیست و اگر ندارد الگو بودن هر کدام به تنهایی چه نتیجهای دربردارد؟ طرح این پرسشها و پرسشهای پیچیدهتر در ذیل آنها ما را با دشواریهای ارائه معنای سادهانگارانه برای الگو بودن امامان مواجه میسازد.
بر اساس این معنای سادهانگارانه، تصور ما از الگو گرفتن یا الگو پذیرفتن از امامان عبارت است از همانند سازی یا مشابه سازی کنشهای خودمان با سیره آنها بر اساس این فرض یا پیش فرض که اولاً شرایط زمانی خودمان با شرایط زمانی امامان همانند یا مشابه است و ثانیاً خودمان هم نازل به منزله امامان هستیم و همانند یا مشابه ایشانیم. اما بعید است که این دو فرض بتوانند از پس مداقه و چون و چرای منصفانه علمی برآیند.
تاملاتی در مشابه انگاری با امامان
در خصوص فرض اول، یعنی مشابه یا همانند انگاری شرایط، با این دشواری مواجهیم که اولاً شرایط پیچیده سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هر نقطه از تاریخ در نقطه دیگر قابل تکرار نیست تا بگوییم اکنون در شرایطی مشابه شرایط مثلاً نیمه دوم قرن اول قرار داریم؛ لذا است که برای نشان دادن تشابه یا همانندی شرایط به گونهای دلبخواهی و گزینشی یکی دو عامل یا متغیر را برجسته میکنیم و همانها را معیار تشابه یا همانندی قرار میدهیم.
ثانیاً بر فرض محال دو مقطع از تاریخ را یافتیم که عیناً همانند یا مشابه هم باشند عامل اراده آزاد انسان را چه کنیم که اگر جبری مسلک نباشیم باید بگوییم میتواند در شرایط مساوی رفتار متفاوتی انجام دهد و مسیر متفاوتی را برای خود و جامعه رقم بزنند. ثالثاً مسیر تاریخ بیشتر شبیه یک رودخانه جاری است که هماره در حال دگرگونی است؛ لذا در گذشته و مهمتر از آن در دوران جدید شاهد تحولات و تطورات سریعی هستیم که امکان فریز کردن یا شدن جامعه در چهارچوب یک شرایط معین را منتفی کردهاند در یک بازه زمانی کوتاه به گونهای عمقی شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را متحول کردهاند. این سه اشکال مانع از آن میشود که ما از مشابهت یا همانندی شرایط دو دوره مختلف تاریخی سخن بگوییم.
در خصوص فرض دوم یعنی مشابه یا همانند انگاری خودمان با امامان معصوم و نازل کردن خودمان به منزله ایشان، که در تعابیری از قبیل علی زمان و حسین زمان رخ مینماید با دشواری بسا بیشتری مواجهیم. این فرض صرفنظر از دشواریهای نظری آن که مربوط به انطباق یا عدم انطباق آن با کلام و فقه امامیه میشود، در عمل ما را با بحرانهای سیاسی و اجتماعی مواجه میکند: چرا که این مشابه سازی یا همانند سازی در نگاه ناظر شیعی، این انتظار را ایجاد میکند که سیاستمدار و زمامداری که بر حسب فرض علی و حسین زمان تلقی شده، عدالت، رأفت، رحمت و کلاً اخلاقیات و عدالتی همتراز با امامان به نمایش بگذارد. اما روشن است که زمامدار شیعی به هر اندازه که تلاش کند فی نفسه و در نظر ناظر شیعی نمیتواند کف انتظاراتی را که او از عدالت علوی و رأفت حسینی دارد برآورده کند. در نتیجه جامعه شیعی خود به خود به سوی شکاف بین دولت و ملت سوق داده میشود، شکافی که به مرور زمان عمیقتر میشود. راههایی که برای زدودن اشکال ناهمترازی سیاستورزی امیرالمومنین علی(ع) و امام حسین(ع) تاریخی و علی و حسین فرضی زمان و پرکردن این شکاف طی میشود خود مشکل ساز و بحرانزاست. یکی از این راهها میتواند عبارت باشد از بازتفسیر سیره امامان و عرضه تصویری عادی و متعارف از سیره امامان تا رفتار و گفتار زمامداران شیعی همتراز با آن جلوه نماید. اما این راه که در واقع تنزل دادن تصویر ذهنی شیعیان از قول و فعل ملکوتی به سطح رفتارهای متعارف سیاسی و اجتماعی است، جامعه شیعی را از پشتوانهها و ذخایر و سرمایههای معنوی و اخلاقی خود تهی میکند و آن را در معرض انواع و اقسام آسیبهای ناشی از فقدان معنویت و اخلاقیت قرار میدهد.
این فرض، یعنی فرض مشابه انگاری یا همانند سازی با امامان شیعه، همچنین میتواند ذهن زمامدار شیعی را که با امام حسین(ع) همسان انگاری یا همانند سازی کرده بر روی گونه خاصی از رفتار سیاسی که آن را همانند رفتار امام حسین میداند قفل کند و او را از بررسی امکانها و گزینههای مختلفی که در هر موقعیت محتمل وجود دارند، منصرف بدارد و او بهجای انتخاب گزینههای معقولتر و سنجیدهتر در آن زمان، به انتخاب گزینههای همانند سازی شدهای سوق دهد و بهجای مصلحت مفسدت ببار آورد.
محوریت امام هر زمان در ترسیم مسیر جامعه
با عبور از این معنای ساده انگارانه برای الگو، به معنای دقیقتری از الگو میرسیم؛ معنایی که به نظر میرسد با سیره خود امامان و پیروانشان سازگارتر بوده است و آن عبارت است از محوریت امام هر زمان در ترسیم مسیر کلی جامعه ایمانی. محوریت امام هر زمان در هر دوره نقطه کانونی حقیقت الگو بودگی امامان و الگوپذیری از ایشان است. در زمان هیچ امامی نمیتوان او را نادیده گرفت و دور زد و به سیره امام یا امامان پیشین و پیامبر یا پیامبران پیشین مراجعه کرد. چرا که سیره امام زمان، سیرهای الهی است و اگر امامان و پیامبران پیشین در این زمان بودند سیرهای بهتر از سیره الهی امام زمان را به نمایش نمیگذاشتند. بدین ترتیب، در زمان ما اسوه مطلق و بی قید و شرط امام زمان ماست. آن حضرت هم از طریق سیره خود با ما سخن گفته و میگوید و هم از طریق توقیعاتی که از ناحیه مقدسه صادر شده است.
روشن است که سیره حضرت تا پیش از ظهور و قیام عبارت است از عدم مداخله در امور کلان امت اسلامی و عدم تصدی مسئولیتی در قبال ایشان. این عدم مداخله و عدم تصدی از آن رو شرعاً روا و عقلا موجه است که خود امت ارتباط خود را با امامان الهی به گونه عام و با امام زمان خود به نحو خاص گسسته است و با انکار امامت و ولایت امامان، خود را برکنار و محروم از هرگونه هدایت و رحمتی کرده که در نتیجه تبعیت از امامان معصوم و منصوب عاید امت میشد. این سیره الگویی است که شیعیان حضرت نیز باید با الگو قرار دادن او از آن تبعیت کنند؛ چرا که اولاً عموم امت همانطور که از پذیرش امامت و ولایت امام زمان اباء داشتهاند، از پذیرش راهبری سیاسی و مذهبی و حتی رهبری نمادین شیعیان امتناع میورزند و شیعیان را در جایگاه و مقامی نمیبینند که بخواهند برای عموم امت تعیین تکلیف کنند. گذشته از آن، سرمایه اندک، ظرفیت محدود و کمی عده و عُده جامعه شیعه برای بردوش کشیدن بار کل جهان اسلام کفاف نمیدهد و اگر از روی خودبزرگبینی چنین باری را بر دوش بگیرد به مرور ضعیفتر خواهد شد و در نهایت اقتدار اجتماعی و قدرت سیاسی خود را به پای این کار از دست خواهد داد.
آنچه درباره لزوم تبعیت از سیره امام زمان(عج) در دوران غیبت بیان شد یک استنباط ذوقی نیست؛ بلکه دستوری است که به صراحت در بیان امامان پیشین نیز آمده است. امامان پیشین علاوه بر ابلاغ رهنمودهای عام مناسکی و اخلاقی که برای همه دورانها به یکسان معتبر و اجرایی است، با اخبار قبلی به وقوع غیبت رهنمودهای خاصی را خطاب به شیعیان و مختص به دوران غیبت بیان داشتهاند که در کتب معتبر روایی مسطور است. آن حضرات با اخبار قبلی به اینکه شیعیان در دوران غیبت قرار خواهند گرفت و از طریق غیبت و طولانی شدن آن در معرض امتحان قرار خواهند گرفت مجموعهای از بایدها و نبایدها را خطاب به شیعیان بیان داشتهاند که در کتب معتبر روایی مسطور است.
الگو بودن امام زمان در دوران غیبت یعنی التزام به مضمون این رهنمودها؛ چرا که همه آنها به نوعی موقعیت شیعه در دوران غیبت را در ارتباط با امام زمان تعریف میکنند و بر اساس این موقعیت برای او محدوده اقدامات مصلحت آمیز و مفسده انگیز را تعیین میکنند. لب این بایدها و نبایدها عبارت است از تعریف و تنظیم زندگانی فردی و حیات اجتماعی و جمعی شیعه بر محور امامی که در عین غیبت، حی و اثرگذار است به گونهای که جامعه شیعی در دوران پرآشوب غیبت از ایمان و کیان خود پاسداری کند و در سایه برخورداری از قوت ایمان از سویی و اقتدار و انسجام اجتماعی از سوی دیگر با کمترین هزینه تمام تحولات سهمگین دوران غیبت را تاب آورد و به عافیت پشت سرگذارد.